سفارش تبلیغ
صبا ویژن








به یاد او

روز عاشقهای واقعی

روز قلبهای شکسته

 روز چشمای پر اشک

روز دستهای تنها

روز لبخندهای یخ زده

روز بغضهای در گلو مانده

روز روحهای شسته شده و پاک شده از غرور

روز این فرشته های زمینی تنها ..............مبارک.


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/25ساعت 1:5 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



درد یعنــی عاشــقانه هــایی که مــینویــســی هــمه را به یــاد عشــقــشان

بینــدازد و تو همــچنــان بنــویــسی بــدون اینــکه عــشق کــسی باشــی یا

حــتی در یــاد کــســی…!!!


نوشته شده در سه شنبه 91/11/10ساعت 3:32 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



زخمی به دلم مانده …
دلت را قرض میدهی امشبم را مرحم باشد ؟

شاید باید بگویم تا بدانی سیندرلای تو همان دخترکی است که گاهی خسته میشود
از شستن زمین های ذهنش از نامهربانی های تو …
حــُــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است آنرا می بوســــــند، این را
میشـــــکنند…
لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدن
لیاقت می خواهد”شریک ” شدن
تو خوش باش به همین “با هم ” بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام…
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت…
باران بیاید یا نیاید توباشی یا نباشی خاطرت باشد یا نباشد دیگر تنهاییم
را با تو هرگز قسمت نمی کنم .........


نوشته شده در سه شنبه 91/11/10ساعت 3:22 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



تنها که میشم خودم رو بغل میکنم تا از بی کسی نترسم!!
لا مصب با بعضی از آهنگا نمیشه بغض نکرد.
گاهی دلم می خواد همه بغضام از تو نگاهم خونده بشه که
جسارت گفتن کلمه هاروندارم اما…
یه نگاه گنگ تحویل می گیرم ویه جمله مثل
چیزی شده؟؟؟؟!!!
اونجاست که بغضمو با لیوان سکوتم سر میکشم وبا لبخند میگم
نه هیچی….


نوشته شده در سه شنبه 91/11/10ساعت 3:10 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



لیـــاقــت مــی خواهــد
بـــودن در شعــر هـــای دختــری کــه

بـــــا تمام عشقــش نبـــودنـــت را اشک مــی ریـــزد
تعجـــب نکــــن !!
در بی لیـــــاقتی تـــو شکـــی نیـــست
اینجـــا دلیـــل بــودنـــت میـــان بغــــض هــــایـــم
خریت  خـــودم اســـت نـــه لیـــاقــــت تــــو...


نوشته شده در سه شنبه 91/11/10ساعت 3:9 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



آدم ها می آیند زندگی میکنند میمیرند ومیروند…..

امافاجعه زندگی تو آن هنگام اغازمیشود

 که آدمی میرود امانمیمیرد……!

ونبودش دربودن تو چنان ته نشین میشود که

تومیمیری درحالی که زنده ای!


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 9:51 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



یاد دارم اولین دیدارمان را....آخرین دیدارمان را.

چند گامی را سخن گفتیم و رفتیم.

سالها بگذشت اما همچنان

من سخن گویان.خرامان می روم.

تو مگر با خویشتن .تنهای تنها گشته ای؟

 


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 9:34 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه می‌کنم
زیبایی‌ات را با  بهار .گاه اشتباه می‌کنم

از شرم سر انگشت من پیشانی‌ات تر می‌شود
عطر تنت می‌پیچد و دنیا معطر می‌شود


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 9:20 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



منو ببخش عزیزم به اونهمه خاطره

به خوبیهای بی حد. به بغض این حنجره

منو ببخش عزیزم اگر که صد نبودم

بیشتر ازین بخدا عشقو بلد نبودم

مشکل ما این بودش زیادی خوب بودیم ما

با سردی ها غریبه اهل جنوب بودیم ما

یکی بهم گفته بود شبیه هم دیگه ایم

اما نمیدونست ما غریب و غم دیده ایم

تموم زندگی کوچیک من تو بودی

تو لحظه های مردن شریک من تو بودی

تو ماه من بودی و تو حوض ماهی بودی

دل من از رفتنت دیگه به جون اومده

یه لال مادر زاده که به زبون اومده.


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 4:53 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



 هیچ کس مرگ انسان را به حساب شکست او ننوشته است

وهیچ نکیر و منکری در آن صندوقخانه ی سرد و تاریک و تنگ

آدمی را به خاطر نا به هنگام مردنش مواخذه نخواهد کرد

اما من دلم نمی خواهد دو مزار داشته باشم

یکی در گورستان شهر و یکی در دل زنگار گرفته ی تو

قبل از آنکه من بمیرم چیزی بگو....


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 4:51 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



<      1   2   3   4   5   >>   >


Design By : ParsSkin.Com


.