• وبلاگ : به ياد او
  • يادداشت : گاه...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 1 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غريب 

    دستمال کاغذي به اشک گفت:
    قطره قطره‌ات طلاست
    يک کم از طلاي خود حراج مي‌کني؟
    عاشقم.. با من ازدواج مي‌کني؟

    اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذي!؟
    تو چقدر ساده‌اي خوش خيال کاغذي!
    توي ازدواج ما، تو مچاله مي‌شوي
    چرک مي‌شوي و تکه‌اي زباله مي‌شوي
    پس برو و بي‌خيال باش
    عاشقي کجاست؟ تو فقط دستمال باش!

    دستمال کاغذي، دلش شکست
    گوشه‌اي کنار جعبه‌اش نشست
    گريه کرد و گريه کرد و گريه کرد
    در تن سفيد و نازکش دويد خون درد

    آخرش، دستمال کاغذي مچاله شد
    مثل تکه‌اي زباله شد
    او ولي شبيه ديگران نشد
    چرک و زشت مثل اين و آن نشد

    رفت اگرچه توي سطل آشغال
    پاک بود و عاشق و زلال
    او با تمام دستمال‌هاي کاغذي فرق داشت
    چون که در ميان قلب خود دانه‌هاي اشک کاشت.

    پاسخ

    سلام ممنون زيبا بود