امشب دوباره در خيال با تو بودن بودم
که ديدگان آسمان گريست و دلم گرفت
بغضم را شکستم و با آسمان همراه شدم
من گريستم و آسمان گريست
تا پاسي از شب من و باران با هم گريستيم
باد ياس زيباي حياط را به رقص در آورد
ياد اولين ياسي که تقديم دستانت کردم افتادم
چه روزي بود روز خنده آسمان
کجا رفتي بدون خداحافظي
رفتي و مرا با باران تنهاگذاشتي
تا زمان رفتنت آسمان صاف بود
با رفتنت باران شروع شد
از همان روز من و باران
منتظر ورود يک آشنا هستيم
اما هيچ آشنايي در راه نيست
تو را قسم ميدهم به جان تمام عاشقان
که دوباره بر گردي باران ببار تا آن زمان که بيايد
با تو همراه خواهم بود
من و باران هردو همدرديم
هر دو مي گرييم من ا
ز دوري دوست مي گريم
او از دوري خورشيد بهاري
چه قدر دردناک است !
براي عشق متولد شوي
اما براي عشق زندگي نکني
نميدانم کي مي آيي
شايد زمان آمدن تو خورشيد هم طلوع کند
نازنين من با سرخي خونم نامت را مي نويسم
با باران جاده هاي تنهايي را مي پيمايم
تا شايد به کوي دوست برسيم
همراهي با باران چه قدر زيباست
با تو هم زير باران بوديم
دست در دست هم سرنوشت زيبايي را آرزو مي کرديم
گلهايي را تقديم هم مي کرديم
چه قدر زيبا بود
سر را روي شانه هايت گذاشتم
حالا که نيستي من تنها با باران همراهم
دوست من دوباره بر گرد تا با باران همراه باشيم