به یاد او
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب
تمام دلتنگی هایم رابه جای تو
در آغوش کشیدم...
و چقدر جایت در میان بازوانم خالیست...
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
...
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند.
از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب
ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای
ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب
شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی
شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب
از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟
جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟
جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد
جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟
اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!
بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب
Design By : ParsSkin.Com |