به یاد او
من به اصرار غزلهایم تورا خط میزنم بی صدا بی تیشه امشب از دلت دل میکنم آنقدر در چشم مردم چشم تو چرخید تا شد فراموشت همان که عاشقش بودی منم با تمام طعنه های تلخ تو حس میکنم... تاروپودی از حقارت دارد این پیراهنم مانده ام توی اتاقی که تو تعیین کرده ای با همان زخم زبان هایی که دائم برتنم.... در اتاقی که برایم خاطرات خوب داشت... جشن عقد و در لباس عاشقی رقصیدنم قفلی از بی اعتمادی میزدی هرشب به در تا بفهمانی به من معنی غیرت یا جنم...! * سیلی از او خورده بودم باورش هم سخت بود باهمان دستی که می انداخت دور گردنم....! دائما مثل عروسک با دلم تا میکند یک نفر باید بفهماند به او من یک "زنم" دیگر از ذهن تمام خاطراتم برده ام... اسم مردی را که من مردانه تر خط میزنم...!
Design By : ParsSkin.Com |