سفارش تبلیغ
صبا ویژن








به یاد او

بچه که بودم

از جریمه های نانوشته که بگذریم

سلمانی و ساعت و سیب

سکه و سلام و سکوت

و سبزی صدای بهار

هفت سین سفره ی من بود

بچه که بودم

دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت

که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید

بچه که بودم

تنها ترس ساده ام این بود

که سه شنبه شب آخر سال

باران بیاید

بچه که بودم

آسمان آرزو آبی

و کوچه ی کوتاهمان

پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود

اما اکنون...........

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/12/9ساعت 7:6 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...
 
 
 

نوشته شده در چهارشنبه 91/12/9ساعت 12:55 صبح توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟


سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت

عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟


آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده

چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟


حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد

گل سرخی به مزار آمده، می بینی که؟


غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

نوشته شده در چهارشنبه 91/12/9ساعت 12:50 صبح توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



هی فلانی!


دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…


 هرجا که دلت میخواهد برو…

 فقط آرزو میکنم

 وقتی دوباره هوای من به سرت زد،

آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت،
 
 باز هم آرام نگیرد…


 و اما من…
 بر نمیگردم که هیچ!

 عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
 که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!


نوشته شده در چهارشنبه 91/12/9ساعت 12:44 صبح توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



روز عاشقهای واقعی

روز قلبهای شکسته

 روز چشمای پر اشک

روز دستهای تنها

روز لبخندهای یخ زده

روز بغضهای در گلو مانده

روز روحهای شسته شده و پاک شده از غرور

روز این فرشته های زمینی تنها ..............مبارک.


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/25ساعت 1:5 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



درد یعنــی عاشــقانه هــایی که مــینویــســی هــمه را به یــاد عشــقــشان

بینــدازد و تو همــچنــان بنــویــسی بــدون اینــکه عــشق کــسی باشــی یا

حــتی در یــاد کــســی…!!!


نوشته شده در سه شنبه 91/11/10ساعت 3:32 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



زخمی به دلم مانده …
دلت را قرض میدهی امشبم را مرحم باشد ؟

شاید باید بگویم تا بدانی سیندرلای تو همان دخترکی است که گاهی خسته میشود
از شستن زمین های ذهنش از نامهربانی های تو …
حــُــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است آنرا می بوســــــند، این را
میشـــــکنند…
لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدن
لیاقت می خواهد”شریک ” شدن
تو خوش باش به همین “با هم ” بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام…
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت…
باران بیاید یا نیاید توباشی یا نباشی خاطرت باشد یا نباشد دیگر تنهاییم
را با تو هرگز قسمت نمی کنم .........


نوشته شده در سه شنبه 91/11/10ساعت 3:22 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



تنها که میشم خودم رو بغل میکنم تا از بی کسی نترسم!!
لا مصب با بعضی از آهنگا نمیشه بغض نکرد.
گاهی دلم می خواد همه بغضام از تو نگاهم خونده بشه که
جسارت گفتن کلمه هاروندارم اما…
یه نگاه گنگ تحویل می گیرم ویه جمله مثل
چیزی شده؟؟؟؟!!!
اونجاست که بغضمو با لیوان سکوتم سر میکشم وبا لبخند میگم
نه هیچی….


نوشته شده در سه شنبه 91/11/10ساعت 3:10 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



لیـــاقــت مــی خواهــد
بـــودن در شعــر هـــای دختــری کــه

بـــــا تمام عشقــش نبـــودنـــت را اشک مــی ریـــزد
تعجـــب نکــــن !!
در بی لیـــــاقتی تـــو شکـــی نیـــست
اینجـــا دلیـــل بــودنـــت میـــان بغــــض هــــایـــم
خریت  خـــودم اســـت نـــه لیـــاقــــت تــــو...


نوشته شده در سه شنبه 91/11/10ساعت 3:9 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



آدم ها می آیند زندگی میکنند میمیرند ومیروند…..

امافاجعه زندگی تو آن هنگام اغازمیشود

 که آدمی میرود امانمیمیرد……!

ونبودش دربودن تو چنان ته نشین میشود که

تومیمیری درحالی که زنده ای!


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 9:51 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



   1   2      >


Design By : ParsSkin.Com


.