سفارش تبلیغ
صبا ویژن








به یاد او

یاد دارم اولین دیدارمان را....آخرین دیدارمان را.

چند گامی را سخن گفتیم و رفتیم.

سالها بگذشت اما همچنان

من سخن گویان.خرامان می روم.

تو مگر با خویشتن .تنهای تنها گشته ای؟

 


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 9:34 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه می‌کنم
زیبایی‌ات را با  بهار .گاه اشتباه می‌کنم

از شرم سر انگشت من پیشانی‌ات تر می‌شود
عطر تنت می‌پیچد و دنیا معطر می‌شود


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 9:20 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



منو ببخش عزیزم به اونهمه خاطره

به خوبیهای بی حد. به بغض این حنجره

منو ببخش عزیزم اگر که صد نبودم

بیشتر ازین بخدا عشقو بلد نبودم

مشکل ما این بودش زیادی خوب بودیم ما

با سردی ها غریبه اهل جنوب بودیم ما

یکی بهم گفته بود شبیه هم دیگه ایم

اما نمیدونست ما غریب و غم دیده ایم

تموم زندگی کوچیک من تو بودی

تو لحظه های مردن شریک من تو بودی

تو ماه من بودی و تو حوض ماهی بودی

دل من از رفتنت دیگه به جون اومده

یه لال مادر زاده که به زبون اومده.


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 4:53 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



 هیچ کس مرگ انسان را به حساب شکست او ننوشته است

وهیچ نکیر و منکری در آن صندوقخانه ی سرد و تاریک و تنگ

آدمی را به خاطر نا به هنگام مردنش مواخذه نخواهد کرد

اما من دلم نمی خواهد دو مزار داشته باشم

یکی در گورستان شهر و یکی در دل زنگار گرفته ی تو

قبل از آنکه من بمیرم چیزی بگو....


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 4:51 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنیم

گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی میکنیم

گاه یک نگاه آنچنان سنگین میشود که چشمانمان رهایش نمیکند

گاه یک عشق آنقدر ماندگار میشود که فراموشش نمیکنیم

ولی عاشق بودن و ماندن میشود قصه ی شیرینی به وسعت تلخی تنهایی...


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 4:48 عصر توسط سمیرا مقدم نظرات ( ) |



<      1   2      


Design By : ParsSkin.Com


.