به یاد او
سلام. نمیدونم چند وقت شده از آخرین باری که به وبلاگم سرزدم چند ماه و همینطور چند سال گذشته؟ اما خوب میدونم چیزی تغییر نکرده نه رد پایی از کسی که باید میومد، هست و نه حتی نشونه ای....هنوز هم این کلبه ی حقیرانه به انتظار و به یاد او ایستاده....شاید کمی داغونتر اما هنوز پابرجاست.....به یاد او که به یادم نبود و نیست....و باز هم به یاد او هر چقدر که آدمهارا بیشتر میشناسم تنهایی ام دلچسب تر میشود هـمـه بـدی هایـــم را هــم کـه صــافــ کـنـم … بــه ” دل خــود ” مــدیـون میمــانم … بــرای تمـام … “دلــم میخواســـت” های … بی جواب مــانـده اش !! سکوت و صبوریم را به حساب ضعف و بی کسی ام نگذار ! دلم به چیز هایی پایبند است که تو یادت نمی آید ! وقتـــی از تـــو مــی نویســم،قلبــــم خیـــس دلتنـــگی اســــت… وچشمــــانم طـــوفــــانی؛ چـــه زود بــا هــم بــودنمـــان خـــاطــره شد… وکـــاش خـــاطـــره هــامـــان بــی رنــگ نشــونـــد…. از جنس کدام نور بودی ستاره من؟ و من چه عاشقانه به رویت لبخند زدم بالاخره در زندگی هر آدمی، یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده...مدتی مانده؛ قدمی زده و بعد اما بی هوا غیب ش زده و رفته... این دل که شکستی شده تنگت ای دوست هرجای دلم گرفته رنگت ای دوســــــــــت... برگــــــرد! بیا! قهر نکن باقلبـــــــــــــــــم...!! یک هیچ به نفع دلِ سنگت ای دوســــــت... دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم
که جسارت با تو بودن در من جنبید؟
و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی
و این شد
عاشقانه ی آرام “من” و تو”
آمدن و ماندن و رفتن ِ آدم ها مهم نیست...
اینکه بعد از پایان ِ رابطه، روزی روزگاری...در جمعی حرفی از تو به میان بیاید، ...آن شخص چگونه توصیف ات می کند مهم است...اینکه بعد از گذشت ِ چند سال، بعد از تمام شدن احساس تان به هم، چه ذهنیتی از هم دارید، مهم است...اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی...اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است...
به عنوان یک آدم ِ خوب از تو یاد می کند یا بد؟...می گوید بچه ای و رفتارهای کودکانه داری، یا نه، منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد؟ می گوید دوست ِ خوبی بودی برایش یا مهم ترین اشتباه ِ زندگی اش...خاطرات ِ خوبی از تو دارد یا نه، برعکس...بدترین روزهای زندگی اش را با تو تجربه کرده؟
به گمانم ذهنیتی که آدم ها برای هم به یادگار می گذراند از همه چیز بیشتر اهمیت دارد...
" روزی بیا که برایِ آمدن دیر نشده باشد "
...
می نوشتم
" روزی بیا که هنوز دوستت داشته باشم
که هنوز دوستم داشته باشی "
می نوشتم
در نبودنت به تمام ذرات زندگی کافر شده ام
جز ایمانِ به بازگشتِ تو
امروز مینویسم
یقینا آمده است
ولی روزی که من از هراسِ دیوار ها
خانه را که نه
خودم را ترک کرده بودم .
وقتی محبت کردم و تنها شدم
وقتی دوست داشتم و تنها ماندم
دانستم باید تنها شد و ماند
تا “خدا” را فهمید…
Design By : ParsSkin.Com |